روزی که زهرای آسمونی به دنیا هبوط کرد!!!
انتظار دیگه امون مون رو بریده بود... همه ی ما یعنی من، بابا، پدر و مادرم و بقیه... برای اومدنت لحظه شماری می کردیم! بالاخره اون لحظه ی شیرین و به یاد موندنی فرا رسید! سحرگاه جمعه چهارم بهمن ماه سال 1392 و بالاخره ساعت 10:30 صبح بود که اولین نگاه گرم میون من و تو شکل گرفت... من در حالی که روی تخت عمل جراحی سزارین بیمارستان خوابیده بودم و نیمی از بدنم بی حس و نیم دیگه ش در حال لرزش شدید بود، صدای گریه ی نوزادی رو شنیدم که نه ماه بی صبرانه انتظار اومدنش روکشیده بودم. صدایی بسیار بسیار دل نشین! یعنی صدای ناز تو! بی اختیار و با ذوق فراوون از پرستارا پرسیدم: «این صدای بچه ی منه؟!» یکی از پرستارا با لبخندی به نشانه ...