زهرازهرا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره
نورانورا، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

موهبت

مسجد جمکران

نورا: ۲سال و ۸ماه و ۱۷ روز دیشب هوا بارونی و سرد بود. البته نه اون قدر که سرماش اذیت کنه. به مناسبت تعطیلات عید فطر، رفتیم قم برای زیارت و دعای کمیل جمکران. البته نرسیده به قم بابا تصمیم گرفت سری به فروشگاه بزرگ سرای ایرانی بزنه و یکی دو ساعتی اونجا سرگرم دیدن کالاهای مختلف شدیم و ساعت ۹ و نیم شب به سمت جمکران راه افتادیم. وقتی رسیدیم دعای کمیل دیگه تموم شده بود و ما رفتیم که فقط نماز مغرب و عشا و نماز امام زمان (عج) رو بخونیم. شما با بابا رفتی و من و آجی زهرا با هم رفتیم زنونه. بعد از خوندن نماز مغرب و عشا، آجی زهرا قربونش بشم برای اولین بار، نماز امام زمان (عج) رو به صورت کامل همراه من خوند و حسابی خسته هم شد ولی با این حال بلند شد...
25 فروردين 1403

ظلم

نورا: ۲سال و ۷ماه و ۲۰روز امروز افطار مهمون داشتیم. مادرجون و عمه رویا و فاطمه و عمورضاینا قرار بود بیان. روزهای آخر ساله و باید خونه پاک باشه اون چند روزی که شما سردی کرده بودی، چند جای خونه گل کاشتی و من تا امروز فرصت نکرده بودم خونه رو آب بکشم. البته بابا فرش‌های بزرگتر رو دوباره برد حیاط و شست، اما کوچیکها که مال اتاقا بودن، همچنان نجس بودن. امروز طبق برنامه آخر سالم، روز آبکشی بود و شلنگ ۱۵متری رو باز کردم و تمام هال و راهرو و سه تا اتاق رو با فشار کم آب و تی اسفنجی و یه لگن، آبکشی کردم. روزه و خستگی زیاد روی اعصابم خیلی تاثیر گذاشت و این که وقتی ازت می‌خواستم بیای ببرمت دستشویی و شما مقاومت می‌کردی... خدا رو...
26 اسفند 1402

فروردین ماه ۱۳۹۶

سلام عسل مامان چطوری گلکم؟ خانوم مودب و ناز من!💕 عاشق اون حرکتتم که در رد کردن تعارفات انجام میدی😍 وقتی کسی چیزی بهت تعارف می‌کنه و دلت نمی‌خواد و می‌خای ردش کنی، خیلی مودبانه سرتو کج می‌کنی و با یه لبخند الکی خیلی ناز می‌گی: دَسِت دَد نکنه! 😚😚😚 کلمه جالب دیگتم "هتله" که به آتلیه یا حتی عکاسی!!!  میگی هتل!😅😅
16 ارديبهشت 1399

اسفند ماه ۱۳۹۵

زهرا: سه سال و ۱ماهه سلام گل گلی مامان بازم اومدم با خاطرات جدید😍 خب این دفعه با اصطلاحات جدید شما اومدم.🤗 اینا جمله‌ها و عبارت‌های بامزه شما شیرین زبون نازنینه:😘👇👇 ♡ هرگز گفته اصلاً دوسِت ندارم!!! (با عصبانیت و کاملاً جدی!😡) ♡ پدرمو درآوردی!👀 ♡ اگه هرگز برگرده بهت میگه اصلاً دوسِت نداره😡 ♡ آدم بچه رو هل میده؟؟!!😾 ♡ چه خوبه که آدم برای باباش شیرینی بگیره!🤗 بیست و پنجم اسفند بود که برای اولین بار اومدی اولین سوال علمی‌تو پرسیدی: ♡ مامااان چرا ما همش جیش داریم؟؟؟  (با لحن کاملا سوالی و کنجکاوانه و علمی!🤔)
14 ارديبهشت 1399

بهمن ماه ۱۳۹۵

عزیزم امتحانای من از پنجم تا دهم بهمن طول کشید...😥 اول قرار بود جشن تولدت رو بندازیم برای پانزدهم ولی بعد به خاطر کار بابا، افتاد به روز بیستم و بعد هم در نهایت شد بیست‌ویکم!🙂 آخه بابایی مهربون داره خونه مادرجون رو برای عید نوروز خوشششگل می‌کنه🙄 یعنی بنّایی و نوسازی خونه و کاغذدیواری و کابینت و... آخه می‌دونی دیگه مادرجون و عمه تنهای تنهان و فقط بابایی رو دارن...😔 عمورضای قهرمانتم با زنعمو رفتن سوریه تا با دشمنا بجنگن💪 روز پنجشنبه، بیست و یکم ماه، یه جشن تولد باشکوه تو خونه کوچیک خودمون برگزار کردیم و همه رو دعوت کردیم و حسابی به شما خوش گذشت... 🍿🎈🎉🎁🍿🎂🍥🎀🍿🍦🍧🍨🍿🍰🍬🍭🍿🍫🍸☕🍿 خاطره زیبای این روز شاد رو با فیلم و عکس ثبت کردیم برای روزی که خانوم بشی...
11 ارديبهشت 1399

جشن تولد کوچولو

زهرا: سه ساله سلام سه ساله عزیزم امسال هم به خاطر امتحانام مجبور شدم جشن تولدت رو بذارم برای چند روز بعد که امتحاناتم تموم شده باشه... شما گل دخملی رفتی خونه مامان جونینا تا من حسابی تو خونه درس بخونم اما با این حال دلم نیومد که تولدت رو تبریک نگم... برای همین روز چهارم بهمن، عروسک پونی رو که چند هفته پیش با بابایی برای تولدت خریده بودیم، کادو کردم و با چندتا بادکنک بادکرده اومدم خونه مامان جون. تو مث همیشه داشتی اون‌جا بازی می‌کردی و خوشحال بودی باباجون مهربون هم آب‌هویج‌بستنی درست کرد و وقتی شما توی اتاق بودی، گذاشت روی میز وسط، منم کادو و بادکنکا رو گذاشتم و همه روی مبل نشستن یعنی مامان‌جون و باباجون و خاله مهدیه. منم اومدم شما رو ص...
11 ارديبهشت 1399

تولد ۳سالگی

تولدت مبارک خوشششگل مامان💕 الهی فدای تو بشم که این قده ناااز شدی💕 الهی دورت بگردم ۳ساله مامان💕 الهی بزرگ شی خانوووم شی شاد و سلامت باشی همیشه گل مامان💕 تولدت مبارک عشششقم نفسم💕 خیییلی دوستت دارم کوچولوی مامان💕💕💕
10 ارديبهشت 1399
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به موهبت می باشد