زهرازهرا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره
نورانورا، تا این لحظه: 2 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

موهبت

واکسن های دوماهگی

1393/1/10 18:52
نویسنده : قلب تپنده
221 بازدید
اشتراک گذاری

زهرا: دو ماه و 6 روز.

امروز من و تو و بابایی مهربون رفتیم بهداری قجرآباد پیش دایی علیِ من که بهوَرزه.

آخه تو دو ماهه شدی و باید واکسناتو بزنی. الهی بمیرم که قراره کلی گریه کنی!!!

همکار دایی، خانم صفدری اول قطره ی فلج اطفال رو بهت داد و شما دخملی نازنینم با اشتهای تمام و با مک زدن اونو خوردی!

بعدش واکسن هپاتیت ب رو به رون پای راستت و واکسن سه گانه (دیفتری، کزاز، سیاه سرفه) رو به  رون پای چپت زد.

وقتی خانم صفدری سوزن سرنگ رو به پات فرو کرد، تو تا دو سه ثانیه خشکت زد و بعد شروع کردی به گریه کردن با تمام توان. و وقتی سوزن دومی وارد پات شد شدت گریه ت بیشتر شد. دل من شروع کرده بود به لرزیدن و اصلاً تاب دیدن گریه ی جگرگوشه مو نداشتم. سریع دگمه های شلوار سرهمی تو بستم و تو پتو پیچیدمت و بغلت کردم. اما گریه ت بند نیومد. ناچار رفتم اتاق بغلی و بهت شیر دادم. کم کم آروم گرفتی و چشمای قرمز و اشک آلودت به خواب رفت. الهی فدای دخمل نازم بشم. چقدر تو مظلومی مامان!

خانم صفدری توضیحاتی راجع به عوارض این واکسنا به ما داد و گفت شاید زهرا تا دو روز بی تابی کنه و یا حتی تب و یا خدانکرده تشنج کنه که اینا همه به خاطر عوارض میکروب سیاه سرفه است که به طور زنده وارد بدن نوزاد می شه. همین طور ممکنه پای چپ زهرا محل سوزن، قرمز و متورم و دردناک بشه. گفت بهترین کار اینه که در طول روز چند بار محل آمپول رو حوله ی گرم بذارم و خیلی آروم ماساژ بدم و برای آروم گرفتن تو هم هر 6ساعت یا 4 ساعت یک بار به اندازه ی دو برابر عدد وزنت قطره ی استامینوفن بهت بدم. و گفت شاید تا دو روز من مجبور بشم بیداری بکشم و ازت مراقبت کنم!

ما از ایشون خواستیم که تو رو قد و وزن کنه. نازگل من! 6کیلو و 300 گرم وزن داشتی که احتمالاً 300 گرم وزن لباسات می شد و 6 کیلو وزن خودت. قدت هم 59 سانتی متر و دور سرت 39 سانت بود. الهییییییییییییی!!!!!!

خانم صفدری خط منحنی قد و وزنت رو روی کارت واکسنت رسم کرد و گفت رشد خوبی داشته و این خط منحنی در آینده هم نباید از محدوده ی آبی رنگ رسم شده در کارت خارج بشه که در غیر این صورت نشان دهنده ی سوء تغذیه ی بچه خواهد بود.

تو راه برگشت شما چشمای نازتو تو بغلم باز کردی و به بابایی که در حال رانندگی بود نگاه کردی. بابایی پشت فرمون تا دید بیدار شدی برات شکلک درآورد و باهات حرف زد. تو هم مثل همیشه بنا کردی به خندیدن و دلبری کردن. انگار نه انگار که دو تا آمپول دردناک زده که کلی عوارض هم دارن!

وقتی رسیدیم خونه هم، تو همچنان آروم بودی و بعد از خوردن 12 قطره استامینوفن خوابیدی. درد و بلات به جونم دخترک کوچولوم!

بعد از ظهر دو بار بیدار شدی و هر بار به خاطر درد پات نیم ساعتی گریه و بی قراری کردی ولی دوباره تو بغلم آروم شدی. شب هم شکر خدا حالت خوب بود و تب هم نکردی و میزان خوابت مثل بقیه روزا بود. محل تزریق واکسن هم قرمز و متورم نشد. قربون دختر مقاومم بشم، خیلی ناز و معصومی دخملی من!

 

خدایا باز هم به خاطر همه ی الطاف بی نهایتت شکر...

پسندها (1)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به موهبت می باشد