شیرین کاری های 23 ماهگی
سلام عزیزدلم!
خاطره های شیرین این ماهت از این قراره:
یه روز اومدی بهم گفتی: آبسن پوسون (یعنی کاپشن بپوشون بهم). وقتی کاپشنتو تنت کردم، گفتی: دولا پوسون (یعنی کلاه بپوشون). کلاهتم گذاشتم سرت. بعد گفتی: دورابم پوسون (جوراب هم بپوشون). اونم پوشوندم. بعد رفتی دم در، روی پنجه رفتی و در رو باز کردی، برگشتی به من دست تکون دادی گفتی: بابای!
منم گفتم: بای بای! (تا ببینم چکار می خوای بکنی!)
بعد به جای این که بری، یه مکثی کردی و با حالت سوال گفتی: دوجا میرم؟ (یعنی کجا میرم؟)
منو میگی، مردم از خنده! انتظار نداشتی من اینقدر پایه باشم! وقتی دیدی دیگه جدی جدی باید بری برات سوال شد که کجا باید بری؟!!! خنده دارتر این که نگفتی کجا «برم؟»! گفتی کجا «میرم؟!»
یه روز بردمت دستشویی و پوشکتو عوض کردم. هنوز دو دقیقه نگذشته بود که شمرده و شمرده و با زبون شیرینت گفتی: -بوباره جیس تردم! (یعنی دوباره جیش کردم)
منم که مثلاً ناراحت شده بودم، در جواب گفتم: مبارکه!!!
تو با تعجب و بازم شمرده گفتی: -مبارته؟! پبلود تیه؟ پبلود تیه؟! (یعنی: مبارکه؟ تولد کیه؟)
کلمه ی «پبلود» (=تولد) رو به سختی و با هجی کردن می گی. خییییییلی خوردنی می شی!!!