اولین مسافرت
زهرا: دو ماه و یک روز.
امروز شما ساعت 4 بامداد همراه بابا، مامان، مادرجون، عمه رویا و فاطمه کوچولو راهی اولین مسافرتت شدی. مسافرت به مازندران استان زیبای شمالی.
فامیلای بابا یعنی دایی ها و خاله های بابا همه ساکن شهرستان بابل هستند و ما هم به قصد دید و بازدید نوروزی و هم به قصد تفریح در مناطق خوش آب و هوای شمال به اون جا رفتیم. ما از شهریار راه افتادیم و از راه جاده هراز 5 ساعته به شمال رسیدیم و به منزل دایی عباس رفتیم. 4 روز شمال موندیم و به خونه ی خاله خدیجه که تازگیا به رحمت خدا رفتن، خونه خاله زهره که دختر خاله زهراست و این خاله هم به رحمت خدا رفتن، خونه ی خاله زبیده و خونه ی خاله فاطمه که دخترِ دایی حسینه هم رفتیم. متأسفانه تو، هم به خاطر سرماخوردگی ت و هم به خاطر دو هوا شدن یه کم اذیت شدی و نتونستی به اندازه ی کافی لذت ببری و استفاده کنی. الهی فدات شم گلکم! همش بی حال و گریون بودی. اما با این حال تونستی جای خودتو تو دل همه ی فامیل باز کنی. آخه شما خیلی ناز و معصومی دیگه!
راستی روز سوم باباجون و مامان جون و خاله مهدیه و خاله مرضیه و دخترخاله معصومه و عمو علیرضا (شوهرِ خاله مرضیه) هم از شهریار اومدن شمال و به ما پیوستن.
خلاصه شما بعد از همه ی دید و بازدیدا رفتی دریا و کلی لب دریا با بقیه، عکسای قشنگ انداختی و از زیبایی دریا لذت بردی. موقع برگشتن هم شما رو به جنگل بزرگ و زیبای چای باغ بردیم که متأسفانه بیشتر وقت بغلم خواب بودی و ما هم در همون حال خواب ازت کلی عکس انداختیم. آخراش بود که از خواب بیدار شدی و جنگل رو با اون همه درختای بلندش و جویبارهای قشنگ و باصفاش دیدی.
روز پنجم سفر یعنی هشتم فروردین ساعت 12 شب ما رسیدیم شهریار و رفتیم خونه هامون.
سفر خیلی خوبی بود و اگه دخمل نازنینم بیمار نمی شد این سفر خیلی هم بهتر می شد.
قربون دخمل نازم؛ الهی که همیشه سفر پر خیر و بی خطر بری نازگلکم!
خدایا شکر...