مک زدن انگشتای دست!
زهرا: یک ماه و 6 روزه.
دیشب بابا خونه نبود و شیفت کاری بود. موقع اذان صبح تو طبق معمول در حالی که خواب بودی، شروع کردی به کِدکِد کردن که نشونه ی گرسنه شدنته!
منم با صدای تو بیدار شدم و قبل از این که بهت شیر بدم اول رفتم وضو گرفتم تا نماز صبحمو بخونم و بعدش با خیال راحت بهت شیر بدم.
بعد از نماز داشتم جانمازو جمع می کردم که از اتاقی که تو خوابیده بودی یه صدایی شنیدم! سریع چادرمو آویزون کردم و اومدم تا ببینم تو داری چه کار می کنی. تا اومدم توی اتاق از دیدن حالت تو خشکم زد! نمی دونستم باید بخندم یا گریه کنم! از طرفی اون قدر بانمک شده بودی که حسابی قند تو دلم آب کردی و از طرفی هم دلم برات سوخت! تو در همون حالت خواب از گرسنگی اون قدر دست و پا زده بودی که کاملاً پتوت از روت کنار رفته بود. در حالی که طاق باز خوابیده بودی پاهاتو کشیده و سیخ کرده بودی و سرتو 90 درجه به چپ چرخونده بودی و داشتی دو تا دست مشت شده تو، مِک می زدی! یه مَلَچ مُلوچی راه انداخته بودی که نگو!
من تا یه دقیقه فقط داشتم نگات می کردم و با صدای آهسته قربون صدقه ت می رفتم. به ذهنم رسید که از این حالت نازت عکس و فیلم بگیرم ولی چون اتاق تاریک بود کیفیت عکسا و فیلم خوب نشد!
تو هم بعد از چند دقیقه مکیدت دست کم کم ناامید شدی و دوباره آروم به خواب عمیق رفتی! با دیدن این صحنه دل من کباب شد و حسابی خودمو به خاطر منتظر گذاشتنت سرزنش کردم! آهسته بغلت کردم و بهت شیر دادم تا خوب سیر بشی.
الهی فدات بشم مامانی، دخمل بانمکم! منو ببخش خوشششششششششششش مزّه ی من!
زهرا، نفّس ما!