زهرازهرا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره
نورانورا، تا این لحظه: 2 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

موهبت

سمنو پزون93

1393/1/15 18:42
نویسنده : قلب تپنده
327 بازدید
اشتراک گذاری

زهرا: دو ماه و یازده روز.

دیروز روز شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها) بود. همون بانویی که ما به خاطر عشق و ارادتمون به ایشون اسمشون رو روی تو گذاشتیم.

مادرجون مهربون طبق روال هر سال که به مناسبت شهادت، سمنوی نذری می پزه، امسال هم از چند روز پیش یه عالمه گندم تو چند تا سبد خیس کرد تا جوونه بزنن و آماده پختن بشن.

 

من و تو و بابایی از دیشب اومدیم خونه مادرجونینا تا اگه کاری از دستمون برمیاد انجام بدیم و تو کارها کمک کنیم. امروز از صبح مادرجون و بابا و عمه رویا و دخترداییِ(بابا) زهرا و زنعموسمیه مشغول کار شدن و منم هر کمکی از دستم برمی اومد انجام دادم ولی بیشتر وقتم مشغول نگهداری از شما بودم. آخه دختردایی زهرا دو تا پسر شیطون و پرسروصدا داره که اصلاً اجازه نمی دن شما استراحت کنی.

امروز روز پرکار و پرمهمونی برامون بود. بابا و عمورضانظری توی حیاط تو یه دیگ بزرگ مسی مشغول هم زدن سمنو بودن و بقیه هم مشغول پخت و پز و رفت و روب و مهمونداری... آخه خیلیا برای هم زدن سمنو و دعا کردن و حاجت خواستن میان خونه مادرجون. یه چایی و حلوا و شیرینی می خورن و می رن.

کار سمنو طبق معمول تا آخر شب طول کشید و شما دائماً بغل من بودی. البته بغل همه می رفتی و دست به دست می چرخیدی و دوباره برمی گشتی بغل خودم! یه لحظه هم نتونستم بذارمت زمین. چون بچه ها(عرفان و آرمان و فاطمه بزرگه و فاطمه کوچیکه) همش تو خونه می دوییدن و بازی می کردن و من می ترسیدم به تو بخورن یا بیفتن روت خدای نکرده! خیلی خوابت می اومد ولی به خاطر سروصدای بچه ها اصلاً نخوابیدی!

راستی امروز بعدازظهر وقتی داشتم باهات حرف می زدم و بازی می کردم تو در حین ذوق کردن کلمات جدیدی به کار بردی: «گیغی»، «گوغو»، «اَوو..»... و امروز برای اولین بار کتاب «تقویت هوش نوزاد» رو باهات کار کردم! البته فقط یه جلدشو! الهی قربون دخمل باهوشم بشم!

آخر شب مادرجون روی سمنو، دم کنی گذاشت و اجاق زیرشو کم کرد تا صبح دم بکشه. موقع خواب که شد ساعت 2، 2:30بود که همه می خواستن بخوابن، منم تورو که خوابالو بودی گذاشتم زمین پیش بابایی که خیلی خسته بود تا برم از اتاق برات بالش و پتو بیارم.

                                       

                                      

یک لحظه دیدم فاطمه بزرگه با سرعت داره به سمت تو می دوه. تا برگشتم که بابا رو صداکنم مواظبت باشه یهو دیدم فاطمه با دو زانو پرید روت...

چشمام سیاهی رفت. جیغ بلندی کشیدم و الان یادم نمیاد چی گفتم فقط یادمه هرچی دستم بود رو انداختم و به طرفت دوییدم. بابایی تورو بغل کرده بود و تو با ترس زیاد از خواب پریده بودی و داشتی از ته دل گریه می کردی. با وحشت تمام تورو از بابا گرفتم و سینه تو چسبوندم به سینه م تا آرامش بگیری و ترست بریزه بعدش ببینم چیزیت شده یا نه. وقتی اومدی بغل من یه کم گریه اشک دار کردی و بعد خیلی زود آروم گرفتی! بمیرم برات مامانی مظلوم من! به خدا قسم اگه تو طوری ت بشه من می میرم عزیز دل من! الهی فدات بشم که این قدر خوب و مظلومی و بغل مامانی زودی آروم شدی! از همین آروم شدنت فهمیدم که خدای مهربونم از تو محافظت کرده و شکرخدا چیزیت نشده!

مادرجون و بقیه حتی اونایی که قبلش خواب بودن، همه دورت جمع شده بودن که ببینن چی شده؟ فاطمه بزرگه که از روی بی دقّتی افتاده بود روت، از ناراحتی و خجالت رفته بود یه گوشه و از دور نگات می کرد و حسابی ترسیده بود؛ چون حواسش نبود تو اون جا خوابیده بودی!

خلاصه یه کم که آروم شدی بهت شیر دادم و به همه جای بدنت دست کشیدم تا ببینم جاییت درد می کنه یا نه، که خداروشکر درد نمی کرد. فقط خیلی ترسیده بودی.

اما نکته ای که این جا برای من و بابا و مادرجون که این صحنه رو دید، عجیب بود این بود که فاطمه با سرعت و انرژی زیاد پرید رو شکم تو و من خودم دییییدم که بدن تو از وسط فرو رفت و پاها و سرت به سمت بالا رفت!!! اگه فاطمه به جای تو اون جوری روی من پریده بود حتماً یکی از دنده های من می شکست! اما همون خدای مهربونی که گفتم مراقب تو بود و نذاشت طوری ت بشه. مادرجون که سر سجاده نماز شب این صحنه رو دید می گه: من اون لحظه دست حضرت زهرا(س) رو دیدم که فاطمه رو به عقب پرت کرد و جلوشو گرفت! منم به این حرف مادرجون اعتقاد دارم و باورم اینه که دست غیب از تو محافظت کرد دختر نازنینم!

خدایا به خاطر همه الطاف بی دریغت شکرررررررررررررررررررررررررر!

 

سمنوی 93

پسندها (1)

نظرات (1)

مامان صفورا
24 اردیبهشت 93 19:19
سلام وبلاگ زیبایی دارید پیش ما هم بیایید واسه کوچولوت اسپند فراموش نشه مامانی خدا حفظش کنه خیلی ناز نازیه بووووووووووووووس
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به موهبت می باشد