زهرازهرا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره
نورانورا، تا این لحظه: 2 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

موهبت

خرید شب عید بدون زهرا

1392/12/25 14:28
نویسنده : قلب تپنده
227 بازدید
اشتراک گذاری

زهرا: 1 ماه و 21 روز.

شب عید شده و من و بابا هنوز هیچ خریدی نکردیم! نه برای خودمون و نه برای خونه. چون بابا که نمی تونه تنها بره و برای منم خرید کنه و از طرفی هم نمی شه من و بابا همراه تو بریم بازار. چون تو خیلی کوچولویی! هم هوا سرده، هم بازار شلوغه و ممکنه تو شلوغی، آدما به هم بخورن و برای تو خطر داره و یا حتی ممکنه چشم بزننت! و هم بغل گرفتن تو سرعت عمل و انرژی من و بابا رو می گیره و نمی تونیم خوب بگردیم و همه ی خریدمونو انجام بدیم!

برای همین امروز برای اولین بار بدون تو رفتیم بازار!

قبل از رفتن، اول حسابی باهات بازی کردم تا خوب خسته بشی! بعدش یه شکم سیر بهت شیر دادم! بعدشم بادگلوتو گرفتم و پوشکتم عوض کردم و ترگل و پرگل و آماده ی خواب، بردمت خونه دایی مهدی! تو رو سپردم به زندایی سمیه و خاله مرضیه که پیش هم بودن. حسابی سفارشتو کردم و از خاله مرضیه خواستم که اگه گامبوی من دوباره گرسنه شد اندازه ته استکان با قطره چکون بهش شیر پاستوریزه بده!

بعدش با بابا رفتیم خرید و ظرف 2ساعت همه ی خریدمونو انجام دادیم و با حساب رفت و برگشت شد دو ساعت و نیم دوری!

آره دختر نازم! درست دیدی! ما تو رو دوووووووو سااااااااااااااعت و نیییییییییییییییم تنها گذاشتیمگریه! ببخشغمگین!

عوضش تا می تونستیم خرید کردیم و همه چی گرفتیم...

وقتی داشتیم برمی گشتیم مامان جون زنگ زد و گفت زودتر بیاید که زهرا حسابی گشنه شه وداره گریه می کنه!

ما هم زود خودمونو رسوندیم خونه و دیدیم تو بغل مامان جونی و چشمای نازت از گریه زیاد قرمز شده! 

الهی بمیرم برات دخملم! قول می دم دیگه تنهات نذارم و همه جا با خودم ببرمت!

برای تو هم خرید کردیم؛ اما بلوز و پیرهن نه! چون مامان جون اون قدر توی سیسمونی ت بهت لباس داده که به لباس نیازی نداشتی اما بابایی مهربون برات پنج تا جوراب شلواری خوشگل و جورواجور خریده تا با لباسای قشنگت بپوشی!

خاله مرضیه هم می گفت تو اون قدر گریه می کردی که مجبور شده تو رو بیاره پیش مامان جون. آخه تو مامان جونو خیلی دوست داری و بغلش آروم می گیری.

تازه امروز برای اولین بار به جای شیر من یه غذای دیگه خوردی! این قده گامبوبازی درآورده بودی که بالاخره مامان جونو مجبور کردی بهت شیر پاستوریزه بده. حالا خوشمزه بووووووود یا نه؟!!!

فدات بشم دخترک ملوس و مامانی من! نووووووش جووووووووونت!

 

زهرا در حال گریه

پسندها (1)

نظرات (1)

مامان معصومه
18 اردیبهشت 93 23:33
با اینکه دلم برات سوخت اما نوش جونت خاله ای بوس بوس
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به موهبت می باشد