زهرا عاشق بچه ها
زهرا: پنج ماه و 14 روز.
سلام دخمل خوش خنده ی خوش اخلاق و مهربونم!
سلام دخملی عاشق نی نی!
دیشب که عمه ینا و عموینا و خاله زهره و خاله صدیقه و زهره کوچیکه اومده بودن خونه مون، تو حسابی کیف کردی! چون دختر عمو فاطمه(فاطمه بزرگه) و دخترعمه فاطمه(فاطمه کوچیکه)، این جا بودن و حسابی با تو بازی کردن. برای اولین بار بود که می دیدم شما جگرگوشه ی من، برای بازی بچه ها این طوری قهقهه می زنی! فاطمه بزرگه باهات دالی بازی می کرد و تو بلند بلند می خندیدی! اگه من یا بابا همون کارو می کردیم شاید اصلاً خنده ت نمی گرفت ولی برای فاطمه خیلی خندیدی! فدّات بشم مامانی نازگل من! فدای خنده های دلبرونه ت بشم مامانی!
دیشب با این که خنده هات قلبمو شاد کرد، اما فکر کردم شاید توی جوّ خنده قرار گرفتی و داری الکی می خندی! مثل وقتایی که آدم همین جوری الکی حسّ خنده داره و به جرز دیوارم می خنده! اما امروز متوجه شدم این طور نبوده!
امروز دخترخاله معصومه اومد خونمون. تو با دیدنش خیلی خوشحال و ذوق زده شدی. اونم با دیدن اشتیاق تو، سر ذوق اومد و حسابی باهات بازی کرد. دالی بازی و بپّر بپّر و ... . تو برای معصومه هم خیلی خندیدی و بلند بلند قهقهه می زدی!
قررررررربونت بشم آخه من عسسسسسّلم!
فهمیدم تو کلّاً بچه هارو دوست داری. درست مثل خود من!
هم از این مسأله خوشحال شدم و هم از این که متوجه شدم تو توانایی تفکیک سنی آدمارو داری و می تونی کوچیک ترها رو از بزرگ ترا تشخیص بدی.
خدارو صدهزار بار شکر می کنم که دختری به این نازی و خوش اخلاقی و باهوشی به من داده. مرررررررسی خدا!
زهرا کنار فاطمه کوچیکه