زهرازهرا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره
نورانورا، تا این لحظه: 2 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

موهبت

زهرا در ده ماهگی

1393/10/4 10:51
نویسنده : قلب تپنده
524 بازدید
اشتراک گذاری

و حالا شیرین کاری های دخمل ده ماهه ی من!

4 آذر: شما الان کاملاً روی پای خودت می ایستی و تعادلت رو حفظ می کنی.

 

 

5 آذز: خوشگل خانوم من «بوس کردن» رو یاد گرفته و من و عروسکش و نی نی هارو بوس می کنه! فدات بشم من! امروز خونه خاله مرضیه، فاطمه کوچولو و دلارا «نی نی خاله نسترن که همسایه مونه» همش بوس می کردی!!

 

 

8 آذر: دندون پنجمم درآوردی! مبارکت باشه گلم! هزارماشاءالله!

 

 

10 آذر: یاد گرفتی به چیزی که می خوای، با انگشت اشاره می کنی و انقدر انگشتتو به سمتش نگه می داری تا بهت بدیم. مثل خرس چراغ زن نارنجی که باباجون برات خریده و ما از آرگ اپن آویزونش کردیم یا مثل قاب عکست که از خونه دایی مهدی با گریه آوردیش!! فدات بشمبوس

 

 

11 آذر: اسباب بازی مورد علاقه ی این روزهات، تلفنه!

 

 

17 آذر: یه کار جدید یاد گرفتی. زبونتو می ذاری بین دو لبت و با فشار فوت می کنی و صدا درمیاری. فیلمتم گرفتیم. خیلی بانمک می شی جوجوی مامان!

 

 

18 آذر: وقتی من تو آشپزخونه مشغول کارم، شما می ری سراغ کابینتا و درشونو باز می کنی و با ظرفا بازی می کنی. تا حالا چندتا ظرف هم شکوندی!!

 

 

برای همین منم دستگیره ی در کابینتا رو باز کردم تا دیگه نتونی بازشون کنی!!!

 

 

19 آذر: دخمل مامان چند روزه سرماخورده و دیگه به هیچ غذایی اشتها نداره! الهی بمیرم برات! فقط شیر می خوری و خیلی لاغر شدیغمگین

 

 

20 آذر: عسل مامان امروز بدون هیچ کمکی راه رفت! هورررررررررااااا!

امروز بالاخره تونستی راه بری و هی تالاپی می خوردی زمین و باز بلند می شدی و راه می رفتی! قررررررررربونت بشم من! مبارکه مامانی!بوس

 

ت

 

21 آذر: شما جدیداً به رابطه ی بین تلویزیون و کنترلش پی بردی. کنترل رو می گیری به سمت تلویزیون و دگمه هاشو فشار می دی و وقتی شبکه عوض می شه با تعجب منو نگاه می کنی! جیگّر!!!

 

 

22 آذر: امروز عشق مامان برام بوسه فرستاد!!! قرررررررربونت بشم مامانی!

یاد گرفتی کف دست کوچولوتو می ذاری روی لبت و بعد آروم دستتو میاری پایین و می خندی!! الهی فدّات بشّم عسسسسسسسسسسسسل!بوسبوسبوس

 

 

23 آذر: از اون جا که شما سرما خوردی و همش آب ریزش بینی داری، وقتی می برمت دسشویی تا مماغتو بشورم، فین می کنی و کار منو راحت! خیلی هم ناز فین می کنی! مثل موشای کوچولو که بو می کشن! فدای تو بشم من!

 

 

25 آذر: امروز داشتم باهات تمرین حرف زدن می کردم. کلمات «مامان» و «بابا» رو هجی می کردم و تو هم کاملاً ادای منو درمیاوردی و هرچی می گفتم تکرار می کردی! قربونت بشم!

 

و اما اتفاق تلخ امشب...

داشتم بهت شام می دادم. در حالی که روی تخت خواب نشسته بودی و نیم متر از لبه ی تخت فاصله داشتی! یهویی بدون هیچ مقدمه ای و به طور خیلی عجیبی به پشت برگشتی و قولنجت به لبه ی تخت خورد و بعد با ملاج رفتی پایین! چشمای من سیاهی رفت و ناباورانه پریدم بغلت کردم. اون قدر ترسیده بودم که بدتر از تو گریه می کردم! با خاله مرضیه تماس گرفتم و با گریه ازش خواستم بیاد پایین. خاله بدو بدو اومد خونمون و دید لباس من خونی شده. نزدیک بود سکته کنم. دیدم سرت زخم نشده، فهمیدم از دهنت خون اومده. خیلی ترسیدم و از خاله خواستم با هم تورو ببریم پیش دکتر! آخه بابا امشب سرکار بود. خاله ما رو رسوند اورژانس. تو ساکت شده بودی و می خندیدی ولی من هنوز گریه می کردم! دکتر گفت از سرت عکس بگیریم. عکس گرفتیم و دکتر دید و گفت: طوری نشده و احتمالا زبونشو گاز گرفته که خون اومده، ولی باید تا 24ساعت مراقب علایم هشیاری ش باشید تا مطمئن بشید! با توکل و توسل، آوردیمت خونه و تا صبح بالای سرت بیدار موندم!

شکرخدا طوری نشد! و من فقط هزارمرتبه خدا رو شکر گفتم!

 

 

26 آذر: دخملم شیش دندونه شد!!! مبارکه نفس مامان!محبت

 

 

28 آذر: الان دیگه کاملا می تونی چهره ها رو در عکس تشخیص بدی و می دونی هر عکس متعلق به کیه!

امروز بابا قاب عکس عروسی مونو از روی دیوار برداشت و گذاشت جلوت و گفت: بابا کو؟ تو درست با انگشت صورت بابا رو نشون دادی. بعد بابایی گفت: مامان کو؟ تو صورت منو تو عکس نشون دادی. قبلا هم قاب عکس خودتو می شناختی که خاطره شو نوشتم. قرررررررربون هوش و دقتت بشم مامانیبوس

 

        

 

29 آذر: امروز شما گوشی تلفن رو برداشتی و شروع کردی به حرف زدن. البته ادای حرف زدن رو درمیاوردی برای اولین باربوسبوس

 

 

1 دی: امروز در هیأت باباسلمان شما دخملی گل وقتی دیدی همه دارن سینه می زنن، تقلید کردی و برای امام حسین (ع) سینه زدیآرام

 

 

3 دی: از اونجا که شب یلدای امسال مصادف با رحلت پیامبر اکرم(ص) و شهادت امام حسن (ع) بود، ما دورهمیِ شب یلدا رو به امشب موکول کردیم تا بی احترامی نشه...

 

پسندها (2)

نظرات (4)

مامان دو فرشته
19 دی 93 10:17
سلام خاله ناز نازی من قربون اون شیرین کاریات بشم . عسل خاله دندوناتم مبارکه .
مامان دو فرشته
26 دی 93 1:17
مامان جون زهرا
18 بهمن 93 1:21
وای خدای من چقد شما نازید ،خدایا شکرت
قلب تپنده
پاسخ
نازی از خودتونه مامان جون
بنار
27 بهمن 93 22:09
سلام به زهرا بانو و مامانش.ماشالا به این کوچولو. ان شاالله همیشه رو لباتون خنده باشه.الهی آمین
قلب تپنده
پاسخ
ممنون خاله مهربون مرسی که به وبلاگم سر زدی خیییییییلی خوشحال شدم مامانیم خیلی دلش براتون تنگ شده
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به موهبت می باشد