زهرازهرا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره
نورانورا، تا این لحظه: 2 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

موهبت

کارهای جدید

1393/5/18 20:29
نویسنده : قلب تپنده
681 بازدید
اشتراک گذاری

زهرا: شش ماه و 14 روز.

سلام دختر نازم.

امروز شما عسل خانوم کارهای جدیدی انجام دادی.

اول این که برای اولین بار قطره ی مولتی ویتامین (مولتی کیم) خوردی.

 

دوم این که وروجک شدی و رفتی سراغ کشوهای میز تلویزیون و اونا رو باز کردی! اون کشوها ریل روونی دارن و به راحتی باز و بسته می شن. تو سینه خیز رفتی و دستگیره ی کشو رو گرفتی و نمی دونستی اگه بکشیش باز می شه. وقتی کشو باز شد تعجب کردی و سعی کردی از لبه ی کشو بگیری و خودتو کمی بلند کنی تا توشو ببینی. اما وزنت باعث شد کشو به عقب سُر بخوره و بسته شه. من حواسم نبود و دست نازنینت موند لای کشو. الهی فدات شم تو گریه کردی و من بغلت کردم و دستای کوچولوتو بوسیدم. فکر کردم که دیگه متوجه شدی نباید بری سراغ اون کشوها. اما تا گذاشتمت زمین، دوباره رفتی سراغشون و دوباره این اتفاق تکرار شد. با این که امروز خیلی حواسمو جمع کردم و خیلی مراقبت بودم اما تا برای یه لحظه ازت غافل می شدم می رفتی سراغ کشوها و اونا رو باز می کردی. انگار برات جالب بود که باز می شن! بعدازظهر به بابا گفتم که میز تلویزیون برای زهرا خطرناکه! چون علاوه بر کشوها، یه قاب چوبی سنگین و لَق جلوش هست که تا دست می زنی میفته! طرف راستش هم یه عالمه مجسمه ی کوچیک و سنگین هست که روی پایه های شیشه ای لَق قرار دارن و با یه تکون ممکنه همش بریزه! اما بابایی گفت که خودت باید بیشتر مراقب زهرا باشی!!!

امروز یه کار دیگه هم کردی. معمولاً وقتی من مشغول کاری هستم، تو سینه خیز میای و کنار من می شینی و یا گریه می کنی تا بغلت کنم، یا با چیزی سرگرم بازی می شی. امروز سینه خیز اومدی پیشم و از لباسم چسبیدی و کم کم روی دوپا بلند شدی! بدون کمک من!! هزارماشاءالله! آفرین دختر زرنگم!!! فدای تو بشم من!

 

تازه یه پیشرفت دیگه هم کردی! دیگه مفهوم ارتفاع رو می فهمی! قبلاً وقتی رو تخت می خوابوندمت، بعد از بیدار شدن می اومدی لبه ی تخت و میفتادی پایین روی بالش هایی که روی زمین دور تخت چیده بودم! اما امروز وقتی متوجه شدم بیدار شدی آروم اومدم و از گوشه ی در نگات کردم. دیدم سینه خیز اومدی لبه ی تخت و متوقف شدی. یه کم پایینو نگاه کردی و شروع کردی به غُر زدن! بعد برگشتی به عقب و هم چنان مشغول غُر زدن بودی. یه کم منتظر من شدی و وقتی دیدی نمیام، دوباره برگشتی به لبه ی تخت، اما انگار می دونستی اگه بیای جلوتر می افتی! الهی قررررررربونت بشم! دیدی هرچی غُر بزنی من نمیام، شروع کردی به گریه کردن. منم پریدم و بغلت کردم و حسابی ذوق زده شدم که تو از لبه ی تخت نیفتادی! این نشون می ده که مفهوم ارتفاع رو درک کردی! بازم آفرین دختر باهوشم! هزارهزارماشاءالله به این دخمل ناز و شیرین! نفّس!

 

زهرا لبه ی تخت

پسندها (3)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به موهبت می باشد