واکسن های چهارماهگی
زهرا: چهار ماه و 7 روز.
امروز بالاخره تونستیم یه وقت از دایی علی بگیریم و تورو برای واکسن ببریم پیشش. البته قبلش ساعت11 رفتیم مرکز بهداشت شهریار. اما اون جا قبول نکردن واکسنتو بزنن و گفتن شما تو محدوده ی ما نیستین. باید برین شهرک کاروان!
ما هم گفتیم: بی خیال! می ریم پیش دایی خودمون! مثل دفعه پیش و دفعه ی پیش ترِش! خیلی خیلی هم بهتره! مگه نه؟!
زنگ زدیم به دایی علی و هماهنگ کردیم و دو ساعت بعد، یعنی ساعت1 ظهر رفتیم پیشش. دایی اول قطره استامینوفن رو بهت داد. بعد تا دایی سرنگشو آماده کنه بابایی وزنتو کشید که شده بود7کیلو 700گرم! بعد قدتو اندازه گرفتیم که شده بود: 65سانت! الهی فدات شم نانازی! بعدش دایی قطره فلج اطفال رو بهت داد و واکسن ثلاث رو زد. تو چند ثانیه بیشتر گریه نکردی. دایی برات شکلک درآورد و تو خیلی زود مثل همیشه خندیدی!
یه چند دقیقه اون جا موندیم و از دایی تشکر کردیم و برگشتیم. توی راه شما بیدار بودی ولی به محض این که رسیدیم خونه شیر خوردی و خوابیدی و تاشب هم شکرخدا اصلاً اذیت نشدی و تب هم نکردی.
قربون دخملم بشم. از خدا به خاطر همه چی تشکر کن مامانی!
زهرا نفس