زهرازهرا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره
نورانورا، تا این لحظه: 2 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

موهبت

پا تو کفش بزرگترت نکن!

زهرا: یک سال و 2 ماه و 25 روز. امروز برای اولین بار شما وروجک خانوم دمپایی روفرشی های منو پوشیدی و با خوشحالی توی خونه هی مانور دادی! خیلی وقت بود که منتظر این کارت بودم! چون این یکی از خصوصیت های اصلی دخملاست!!!   زهرا دخملی ناز ...
29 فروردين 1394

بیماری سخت

زهرا: یک سال و 2 ماه و 24 روز. شما دخملی ناز دو روزه بدجوری مریض شدی. بدنت داغه و مدام بالا میاری. غذا که اصلاً نمی خوری و فقط شیر منو می خوری. اما همونم بالا میاری و هیچی تو شکمت نمی مونه. اسهال هم داری. آب بدنت کشیده شده و خیلی بی حالی. دیگه از اون شیطنت ها و خنده هات خبری نیست! فقط دوست داری بخوابی! حالا با این همه توصیف، حال منو تصور کن که چه قدر بده! وقتی تو رو این جوری می بینم دوس دارم بمیرم...! دیروز بردیمت دکتر و برات دارو گرفتیم. دکتر می گفت ویروس جدیدیه و خیلی ها مبتلا شدن. متاسفانه تو خیلی سخت دارو می خوری. سِرُم خوراکی هم باید بهت بدم اما چه جوری؟؟؟ تنها چیزی که خیلی دوست داری و نمی تونی ازش بگذری، دوغه! اتفاقاً دکتر گفت که...
28 فروردين 1394

یا علی(ع)

زهرا: یک سال و 2ماه و 21 روز. شما امروز یه کلمه ی مبارک یاد گرفتی!  کلمه ی «یا علی»! البته به زبون ناز شما: «یا عَیی»!! همیشه وقتی می خواستم از زمین بلندت کنم، ا ین کلمه رو می گفتم. حالا دیگه شما یاد گرفتی و خودت هم با من می گی! آفرین مامانی! علی(ع) یارت باشه عزیز دلم...   زهرا نازنین ...
25 فروردين 1394

پله ها

زهرا: یک سال و 2 ماه و 15 روز. امروز من و شما با هم رفتیم حیاط تا هم شما یه کم بازی کنی و هم من سری به انباری بزنم و کارامو انجام بدم. من مشغول مرتب کردن انباری بودم و شما سرگرم توپ بازی و آب بازی و... هرچند دقیقه یک بار سرک می کشیدم تا ببینمت و مراقبت بودم. ولی کم کم سرم کامل به انباری گرم شد و از شما غافل شدم. چند دقیقه بعد که یادت افتادم از داخل انباری صدات کردم، اما شما جوابمو ندادی! گوشمو تیز کردم دیدم اصلاً صدایی از حیاط نمیاد!!! سریع از انباری دویدم بیرون و صدات کردم اما شما تو حیاط و پارکینگ نبودی! خیلی ترسیدم! با این که شما نمی تونی خودت در کوچه رو باز کنی اما باز نگاهی به کوچه و اطراف  انداختم تا مطمئن شم بیرون نرفتی! او...
19 فروردين 1394

تولد چهارده ماهگیت مبارک

تولدت مبارک غنچه ی زندگیمون! امروز شما و من و بابایی، سه تایی قصد مسافرت کردیم! باباجون مهربون ماشینشو در اختیار ما گذاشت تا بریم شمال. هم به اقوام سر بزنیم و هم حال و هوایی تازه کنیم. دست باباجون درد نکنه! الهی هرچی از خدا می خواد بهش بده! این اولین مسافرت سه نفری شما همراه من و باباست گلم!                   ...
4 فروردين 1394

نوروز فاطمی

آغاز سال 1394 مصادف شده با شهادت بزرگ بانوی جهان خلقت و مظلوم ترین شهیده ی تاریخ، حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها)! شهادت دختر پیامبر گرامی اسلام و مادر سادات رو به همه تسلیت می گم و برای همه نوروزی سرشار از معرفت فاطمی آرزو می کنم...   ...
1 فروردين 1394

وروجک بازی

زهرا: یک سال و یک ماه و 22 روز. شما جدیداً اجازه نمی دی هیچی روی سرت بمونه، اعم از کلاه و روسری و گیرسر و کش ریز و... . هرچی روی سرت بذارم سریع می گیری می کشی یا برمی داری! من از دست شما وروجک خانوم چه کار کنم؟؟؟   زهرا ناناز   وقتی هم تشنه می شی، پشت سر هم می گی: آبّیده آبّیده آبّیده... یعنی: «آب بده!» عسسسسسسسسسسسسسل ...
26 اسفند 1393

توسعه سطح درک وارتباط کلامی

زهرا: یک سال و یک ماه و 18 روز. شما دیگه هزارماشاءالله خیلی بهتر از قبل می تونی ارتباط برقرار کنی و جملات و مفاهیم بیشتری رو درک می کنی. نمونه کارهای جدیدت: وقتی ازت سوالی می پرسیم، برای جواب مثبت، سرتو چندبار به سمت پایین تکون می دی. مخصوصا اگر تاکید داشته باشی؛ اگر هم جوابت منفی باشه، همراه بالا بردن ابروها و سر، می گی: نَّع! درک و انجام تقاضاهایی مثل: «بشین»، «وایسا تا فلان کار رو بکنم بعدش بغلت می کنم یا می ریم دسشویی یا...!(مفهوم صبر کردن)»، «غذا بیدم(بدم)؟»، «بادومکو لالا بیده(بده)»، «با اسباب بازیات بازی کن»، «پوشکتو عوض کنم؟» یا «پوشکتو بردار بی...
22 اسفند 1393

پیاده روی

زهرا: یک سال و یک ماه و 15 روز. این روزا هوا خیلی خوب شده و صبحا من و شما با هم میریم پیاده روی. البته اولش با کالسکه سواری شروع می شه ولی بعدش شما با غر زدن از کالسکه میای پایین و خودت پیاده روی می کنی!  بعضی روزا تو خیابون باصفای جویبار و بعضی روزا هم مسیر خونه ی مامان جونینا!   زهرا کوچولو   راستی امروز با هم رفتیم پارک و شما برای اولین بار بدون کمک من از سرسره لیز خوردی و اومدی پایین. اولش می ترسیدی ولی کم کم یاد گرفتی و کلی ذوق می کردی! فدات!!   زهرا عسل ...
19 اسفند 1393

شیطنت های زهرا

زهرا: یک سال و یک ماه و 12 روز. هر روز کار شما شده تخلیه ی کشوهای لباس و مدارک و کار من هم شده جمع کردن ریخت و پاش های شما پشت سر هم!!  هم در اتاق خودت و هم در اتاق خواب ما! ​  از دست شما وروجک خانوم     جایی نمونده که شما فسقلی ازش بالا نری!!!  می ری روی مبل های پشت به اُپن، و از تکیه گاهش بالا می ری و خودتو می رسونی روی اُپن! کافیه یک لحظه ازت غافل شم؛ معلوم نیس چه بلایی سر خودت میاری؟! مبل های پیش پنجره خطرناک ترن! چون وقتی پنجره بازه، می ری روی تکیه گاه مبل، دوزانو می شینی و دو دستی وزنتو می ندازی روی لبه پنجره تا بیرون رو نگاه کنی! وای خدای من! پنجره هم بی حفاظ...! کاری می کنی که چشم ازت ب...
16 اسفند 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به موهبت می باشد