زهرازهرا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره
نورانورا، تا این لحظه: 2 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

موهبت

لالا دادن

یک سال و یک ماه و 9 روز. شما که هنوز خودت نی نی هستی، واسه عروسکای کوچولو و بزرگت مامان بازی درمیاری و اونا رو تو بغلت لالا می دی! مث مامانا سرشونو می چسبونی به شونه ت و آروم تکون می دی تا مثلاً بخوابن! الهی مامانت فدات شه عسل خانوم شیییییییییریییییییییین من!!!   زهرا فرشته ...
13 اسفند 1393

باباجون و معصومه

زهرا: یک سال و یک ماه و 6 روز. قبلاً نوشته بودم که باباجون و معصومه رو خییییلییی دوس داری! الان هر وقت معصومه رو می بینی، هیجان زده می شی و دوتایی شروع می کنید به جیغ کشیدن! این طوری هیجان و شادی تونو تخلیه می کنید. البته همراه بازی و دویدن و بالا و پایین پریدن و چرخیدن و...! فدات بشم! علاقه ت به باباجون هم خیلی بیشتر از قبل شده، چون باباجون همیشه با شما بازی می کنه حتی بیشتر از من و خسته هم نمی شه ماشاءالله! خدا خیرش بده!   زهرا - باباجون - فاطمه - معصومه ...
10 اسفند 1393

لوس کردن

زهرا: یک سال و یک ماه و یک روز. وقتی بغلت می گیریم، سریع برامون خودتو لوس می کنی. انگشت اشاره تو به یه سمت می گیری بدون این که جای خاصی مد نظرت باشه؛ ما هم مجبوریم بریم اون سمتی که شما نشون می دی، حالا جهت انگشت کوچولوی شما به هرجا که ختم بشه، ما باید اونو در اختیارت بذاریم، وگرنه غر می زنی! جوجه ای دیگه! چه کارت کنیم؟!!!   لوس مامان ...
5 اسفند 1393

بوسه کامل

زهرا: یک سال و 27 روز. دیگه بوسه های شما کامل و صدادار شده و مثل قبل، شل و آب دار نیست! اما... فقط من و بادومک رو مجانی و بی حساب می بوسی! به بقیه حتی بابا خیلی کم این افتخار رو می دی!!!   لب های ناز زهرا   بوس فرستادنت (بوسیدن کف دست و ها کردن) هم نسبت به قبل بهتر و دقیق تر شده! مامانی فدات عسل! ...
1 اسفند 1393

کارهای جدید

زهرا: یک سال و 24 روز. امروز شما برای من و بابایی یه عسل بازی ای درآوردی که می خواستم درسته قورتت بدم! من و بابا تو مغازه واساده بودیم و مشغول صحبت بودیم و اصلاً حواسمون به شما نبود. یهویی بابا گفت: «ئه! پس زهرا کو؟!» این ور و اون ور رو نگاه کردیم، دیدیم یه موش کوچولو از بیرون روی پله ی مغازه واساده و خودشو پشت وسایل ویترین از ما مخفی کرده و کله شو به نشونه ی دالّی آورده جلو و یواشکی با یه لبخند شیطنت آمیز داره مارو نگاه می کنه!! انقدر خوردنی شده بودی که نگو! حیف که از این صحنه ی سرشار از شیطنتت عکس ندارم! خییییییییلی جیگّری به خدا!   زهرا در مغازه جدیداً کارهای ناز، زیاد انجام می دی! دیگه بزر...
28 بهمن 1393

سرفه

زهرا: یک سال و 23 روز. این روزا هوا خیلی آلوده است و ویروسی همه جا پخش شده که باعث سرفه می شه.شما دلبر خانوم هم مبتلا شدی و سرفه می کنی. الهی هرچه زودتر خوب شی و من مریضی تو نبینم گلکم!   زهرا ناناز در حال تماشای تلویزیون ...
27 بهمن 1393

سایه کجا میره؟

زهرا: یک سال و 21 روز. امشب حسابی منو خندوندی جوجو! من تو هال داشتم با لب تاب کار می کردم و چراغ هال خاموش بود. ​ نور باریکی از طرف هالوژن راهروی اتاقا روی فرش افتاده بود. تو درست پشت به نور واسادی و به سایه ی خودت خیره شدی.  بعد خم شدی که بهش دست بزنی، دیدی سایه ت حرکت کرد! ​  تعجب کردی و کمی عقب جلو رفتی و دیدی سایه با حرکت تو، حرکت می کنه!  قیافه ت تماشایی بود از بس تعجب کرده بودی!  اصلاً هم حواست به من نبود!  کمی جلو رفتی و سایه ت افتاد روی مبل، اما تو متوجه نشدی و خیال کردی بقیه ی سایه رفته زیر مبل!!!   خم شدی که سایه تو  زیر مبل ببینی!  خلاصه چند دقیقه ای با سایه ی خود...
25 بهمن 1393

22 بهمن

زهرا: یک سال و 18 روز. امروز سالروز پیروزی انقلاب اسلامی در کشور عزیزمون ایرانه و زهرابانو همراه مامانی رفته راهپیمایی 22 بهمن!   زهرا در راهپیمایی 22 بهمن   البته امروز یه مناسبت دیگه هم داره:   تـولـد خـالـه مـهـدیـه! خاله جونی 14 ساله شدی، تولدت مبارک! ...
22 بهمن 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به موهبت می باشد