زهرازهرا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره
نورانورا، تا این لحظه: 2 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

موهبت

دکتر بی احساس!

1393/2/7 3:48
نویسنده : قلب تپنده
960 بازدید
اشتراک گذاری

زهرا: سه ماه و سه روز.

امروز روز خیلی خیلی خیلی بدی بود!

روزی که خوشحالی من و بابا به ناراحتی تبدیل شد!

روزی که به جای خنده، من تا آخر شب گریه کردم!

به خاطر تو!

به خاطر دردی که کشیدی!

به خاطر دردی که دوباره باید بکشی!

امروز من و بابا با کلی ذوق و شوق تو رو بردیم مطب دکتری که همیشه برای معاینه می بردیمت! اسمشو قبلاً تو خاطره هات نوشتم؛ حالا دیگه نمی گم. بردیم تا هم وضعیت رشدتو چک کنه و معاینه ت کنه و هم گوشای کوچولوتو برای گوشواره سوراخ کنه! خوشحال بودیم که از امروز به بعد دیگه می تونی گوشواره بندازی! اما...

دکتر گوشواره های طبی رو از من گرفت و بعد با یه ماژیک مخصوص، روی هر دو گوشت علامت گذاری کرد تا جای سوراخو مشخص کنه. من و بابای ساده دلت به دکتر اعتماد کردیم و خودمون به محل علامت گذاری دکتر بی دقّت، توجه نکردیم. به خیال این که دکتر همیشه کارش این بوده و کارشو بلده!!!

شما دختر پاک و معصوم من هم بی خبر از این که چه اتفاق دردناکی قراره سرت بیاد، با چشمای نازت به این ور و اون ور نگاه می کردی! الهی بمیرم برات...!

یهو دیدیم دکتر بی احساس و بد، بدون بی حس کردن گوشات، با سرعت دستگاه منگنه ای رو روی گوش چپت گذاشت و سوراخ کرد. همون لحظه به تو شوک وارد شد و با تمام توان شروع کردی به گریه کردن. دستای کوچولوت می لرزید و نفست از شدت درد و ترس، حبس شده بود و با همون حال گریه می کردی.

تو یه چشم بر هم زدن، دکترِ بی انصافِ بی معرفتِ ...(!) گوش دیگه ت رو هم سوراخ کرد. بعد با کمال خونسردی و سنگدلی، بی حس کننده ای که می تونست قبل از سوراخ کردن بزنه، زد!!!

شوکی که به تو وارد شده بود به من هم وارد شده بود و من نتونستم اون لحظه حرفی بزنم و کاری بکنم! فقط به این فکر می کردم که یه جوری تو رو آروم کنم. از گریه تو خودمم گریه م گرفته بود ولی خودمو کنترل کردم. با گذشت چند ثانیه بی حس کننده تأثیر کرد و تو آروم شدی. الهی مامانت فدات شه عزیز دلم!

از مطب اومدیم بیرون به خیال این که همه چیز تموم شد و با داروهایی که از داروخونه می گیریم گوشت خوب می شه و بعدش می تونیم گوشواره هاتو به گوشت بندازیم.

من و تو نشستیم تو ماشین و بابا رفت داروخونه. یهویی من دیدم سوراخای گوشت بالا و پایینه! یعنی لنگه به لنگه است! انگار دنیا رو سرم خراب شد! چشام سیاهی رفت و قلبم فرو ریخت! نه فقط به خاطر تفاوت چند میلی متری سوراخ های گوشات! بلکه به خاطر دردی که برای این کار کشیدی و نتیجه ش خوب نشد! الهی بمیرم برات مامان!

همین الان که دارم اینو می نویسم هنوز دارم گریه می کنم! از همون لحظه شروع کردم به گریه کردن! نمی دونستم باید چه کار کنم! نمی خواستم گوشات همین طوری بمونن! چون خیلی برام مهمه که از زیبایی تو به بهترین نحو مراقبت کنم و اجازه ندم در آینده حسرت چیزی رو بخوری که نتیجه ی ندونم کاریای ما باشه!

به خاطر همین خوب به گوشات نگاه کردم تا ببینم کدوم یکی جای سوراخش مناسبه و کدوم یکی باید عوض شه. سوراخ گوش چپت جای خوبی بود ولی سوراخ گوش راستت 5-6 میلیمتر بالاتر از این یکی بود! با اکراه تمام گوشواره طبی گوش راستت رو آروم از گوشت درآوردم و تو دوباره گریه کردی. می خواستم سوراخ گوشت بسته بشه و دوباره گوشتو سوراخ کنم! نمی دونستم این کارم درست هست یا نه و آیا سوراخه بسته میشه یا نه؟!

بابا از دارو خونه اومد و قضیه رو فهمید و اونم نارحت شد و گفت که بعداً دوباره می بریمت پیش یه دکتر دیگه.

اومدیم خونه و تو شیر خوردی و خوابیدی. 4- 5 ساعت بعد دیدم سوراخ گوشت جمع تر شده و روش خون بسته شده. یه کم پماد و اسپری زدم بهش.

تا آخر شب وضع گوشت خیلی بهتر شد و یه کم امیدوار شدم به خوب شدنش.

از خدا می خوام که هم گوش تو زود زود خوب بشه و من بتونم یه بار دیگه ببرمت پیش یه دکتر باسوادتر که قبل از سوراخ کردن بی حس کننده بزنه و منم دقت بیشتری به خرج بدم؛ و هم این که از خدا می خوام یه درس درست و حسابی به اون دکتره بده که گوش بچه ی منو این جوری سوراخ کرد و اشک بچمو درآورد... دیگه هرگز پیشش نمی رم و به همه می گم که چقدر بی احساسه...!

 

 

زهرا در مطب دکتر

پسندها (3)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به موهبت می باشد