زهرازهرا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره
نورانورا، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

موهبت

شیرین کاری های بیست ماهگی

1394/6/20 12:01
نویسنده : قلب تپنده
493 بازدید
اشتراک گذاری

این ماه شیرین تر از قبل!

وقتی صبح ها برات سیب زمینی خلالی سرخ می کنم، ظرفت رو برمی داری می ری جلوی تلویزیون شروع می کنی به خوردن. وقتی تموم می شه دوباره میای آشپزخونه و ظرفتو می گیری جلوی من و می گی: «بیز» یعنی: «بریز».

بابایی همیشه برات چی پلت می خره و عصرها من به شما می دم. وقتی توی خیابون از جلوی سوپرمارکت رد می شیم اشاره می کنی به چی پلت ها و می گی «می خوام!»

یه شعر من درآوردی داری که همیشه می خونی: «ماشـــــالّا ماشـــــالّا شی شـــــده؟ شی شـــــده؟» من نمی دونستم این ماشالّا رو از کجا یاد گرفتی. تا این که یادم اومد روز جهانی کودک از شهرداری تهران به بابا زنگ زدن و گفتن: «زهرا کوچولو به جشنواره خاله نرگس و پنگول تو فرهنگسرای تهران دعوت می شه». من و شما رفتیم جشنواره. بابا اون روز کار داشت و نتونست بیاد. مجری برنامه شعر می خوند و می گفت: «ماشالّا به هرچی دختره! ماشالّا!! ماشالّا به هرچی پسره! ماشالّا!!» بچه ها هم تکرار می کردن و کف می زدن. منم از این صحنه فیلم گرفتم. یه سری که داشتم این فیلمو با شما می دیدم متوجه شدم، ماشالّا گفتنو از اون جا یاد گرفتی!

شما جیگرطلای مامان بعضی وقتا میمی منو گاز می گیری و وقتی من ناراحت می شم، در عین حفظ غرور، منت کشی می کنی! سریع میمی رو ول می کنی و دستتو می گیری جلوی صورتم تا لبهای ناراحتمو نبینی که یعنی: ناراحت نشو دیگه گاز نمی گیرم! ولی در عین حال یه جوری نگام می کنی که انگار کار اشتباهی انجام ندادی! منم از نگاه مغرورانه ت خنده م می گیره و می گم: تو نیم وجبی هم واسه من غرور  داری؟؟!!

گاه و بیگاه میای و یه بوس محححححححکم به مامانی می دیمحبت

خیلی علاقه  داری که بقیه رو بخوابونی! باباجون و مامان جون و هرکسی که بشه! وقتی یه نفر نشسته زمین می ری بالش و پتو رو کشون کشون میاری می ذاری پیشش و اشاره می کنی تا بخوابه. بعد خودت هم با اشتیاق کنارش دراز می کشی و همین جوری با ذوق به سقف نگاه می کنی و بعضی وقتا چشمای کوچولوتم می بندی که یعنی مثلاً ما خوابیدیم!!

به اشعار کودکانه خیلی علاقه داری و دوست داری یکی برات بخونه. مثل اتل متل و یه توپ دارم و...

به جای کلمه ی «خاله» کلاً همه جا کلمه ی «مضیه» رو به کار می بری؛ حتی اگر اون خاله، خاله مرضیه ت نباشه!!! مثلاً به زنعموی فاطمه اکبری، می گفتی: «مضیه»! به جای این که بگی: «خاله»!!

پوشیدن شلوار رو تقریباً (نه کاملاً) یاد گرفتی! اما از همین روش برای پوشیدن بلوز هم استفاده می کنی!!

علاقه ی وافری داری به فرو کردن انگشت در پوشک و خاروندن پات! الهی دورت بگردم مامان!!

بعضی وقتا بی مقدمه با عصبانیت سر من یا بابا داد می زنی: «پوش دُن» یعنی (پشتتو کن می خام بخارونم!!!) جلّ الخالق!!!

پسندها (1)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به موهبت می باشد