مجسمه پلنگ
زهرا: یک سال و شش ماه و دو روز.
امروز خونه ی عمو امین بودیم(شمال). یه مجسمه ی پلنگ طلایی تقریباً بزرگ کنار ستون گذاشتن که شما عسل خانوم بهش می گفتی: هاپو! و برای اولین بار من و بابایی ترس شما رو دیدیم. شدیداً از اون مجسمه می ترسیدی و دوست نداشتی اصلاً سمت اون ستون بری و چشمت به اون مجسمه بیفته! البته وقتی بغل من یا بابایی بودی و می رفتیم نزدیکش احساس امنیت می کردی و زیاد ناراحتی نمی کردی! فدای تو بشم مامانی!!!
زهراجوجو
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی